صفحات

۱۵ خرداد ۱۳۹۰

لکنت، طبل، کاکتوس




لکنت، طبل، کاکتوس
سه شعر از ک. ساتچی داناندان


ک. ساتچی داناندان (K. Satchidanandan)  متولد سال ۱۹۴۶ در یکی از 
ایالات جنوبی هند است.
زبان اصلی شعر او زبان محلی مالایالام است که با زبان تامیل قرابت دارد.
مجموعه های شعر او به زبان اصلی و بسیاری از زبان های دیگر  دنیا به انتشار
رسیده اند. ترجمه ی انگلیسی تعداد زیادی از اشعار او توسط خود او انجام
گرفته است. سه شعر زیر از مجموعه ی (STAMMER And Other Poems)
انتخاب و از ترجمه ی انگلیسی شاعر به پارسی برگردانده شده اند.
برای آشنایی بیشتر با زبان مالایالام
به Malayalam  مراجعه کنید.
برای وبلاگ شخصی شاعر به CACTUS .  

لکنت

لکنت عیب نیست:
از انواع بیان است.

لکنت سکوتی ست که
میان کلمه و معنا فرو می افتد،
مثل لنگی که سکوتی ست که
میان کلمه و عمل فرو می افتد.

لکنت پیش از زبان آمد
یا از پس آن؟
آیا تنها یک گویش است
یا خود زبان؟ این سوالات
زبان دان ها را به لکنت می اندازد.

هر بار که لکنت می زنیم
به خدای معآنی
قربانی یی هدیه می کنیم.

وقتی که تمام یک ملت لکنت می زنند،
لکنت زبان  مادری شان می شود:
مثل حال امروز ما.

خدا هم باید لکنت زده باشد
وقتی که آدمی  را خلق می کرده است.
همین است که کلمات آدمی 
معانی  مختلف دارند.
همین است که هر چه بر زبان می راند
از دعا هایش گرفته تا اوامرش
لکنت می زند،
مثل شعر.


طبل

کودکی حریص اینکه بداند
صدای طبل از کجا می آید،
روزی پوسته اش را بالا زدم
و درونش را نگاه کردم.

درونش جنگلی بود
جانوران در غرش،
باران قطع نا شدنی،
رود در تلاطم،
باد لحظه لحظه سوزان تر،
خدایی رام نشده سوار بر گاو میشی
در شیپوری می دمید.

پوسته ی طبل را با دستانی لرزان
بر جایش گذاشتم.

اینک هر بار که صدای طبل را می شنوم،
به جنگلی وحشی می رسم،
در بارانی شدید،
بر جزیره یی میان اقیانوس،
و در آنجا صبر می کنم،
که توفان به آخر رسد،
و خورشید  زنده سر بر کند،
از ستیغ کوه و دوستم،
از خشکی فرا رسد،
با گل ها
و با یک قلم.


کاکتوس 

خارها زبان من اند.
من وجود خویش را
با لمسی خونین اعلام می کنم.

این خار ها روزی گل بوده اند.
من از عاشقان بی وفا بیزارم.
شاعران بیابان ها را رها کرده اند
که به بوستان ها باز گردند.
اینجا تنها شترانند و  بازرگانان
که گل های مرا تا غبار لگد کوب می کنند.

یک خار برای هر قطره ی نایاب آب.
من پروانه ها را وسوسه نمی کنم،
پرنده ای در ستایش من نمی خواند،
من به خشکسالی تن نمی دهم.


من زیبایی دیگری می سازم،
در ورای مهتاب،
در این سوی رویا ها،
زبانی موازی
برنده و رخنه گر.

۱۴ خرداد ۱۳۹۰

مرثیه های دوئینو و غزلیات اورفئوس


ترجمه ی کامل "مرثیه های دوئینو" و "غزلیات اورفئوس" اثر 
راینر ماریا ریلکه در جریان است.
برای ترجمه ی مرثیه ی اول دوئینو و شش غزل از غزلیات اورفئوس و همچنین فایل صوتی این ترجمه ها به 
مرثیه های دوئینو و غزلیات اورفئوس  
 مراجعه کنید.   




Reiner Maria Rilke: Duineser Elegien und Die Sonette an Orpheus

۱۰ فروردین ۱۳۹۰

ترانه یی در بیابان

کتاب خشخاش و خاطره (۱۹۵۲) شامل ۴ زیر مجموعه و ۵۶ شعر است.
برای ترجمه ی شش شعر دیگر از همین کتاب به شش شعر از پال سلان مراجعه کنید.


ترانه یی در بیابان--از کتاب "خشخاش و خاطره"

پال سلان (۱۹۷۰-۱۹۲۰)

حلقه گلی آراسته شده از سیاه برگ های نواحی آکرا:
آنجا که توسن خود رکاب زدم و خنجری به پشت مرگ.
و از پیاله های چوبین  خاکسترچشمه ها را نوشیدم

و لب کلاه بران برسر برخرابه های بهشت تاختم.   

چرا که مرده اند فرشتگان و کور شده پروردگار در نواحی آکرا، 
و کسی آنان را که به آرامش به خواب رفته اند برای من نمی پاید.
تکه تکه شده ماه، آن میخک نواحی آکرا:
و همچون خارزار می شکفند دستان حلقه ی زنگاری به دست.

چنین بایدم سرانجام به بوسه یی کمرخم کنم آنگاه که به دعا ایستاده اند در آکرا...
چه نابکار بود زره پوش شب، از قلاب هایش خون سرازیر!
و من اینک برادرخندان لب اینانم، فرشته ی پولاد پوش آکرا.
و این نام راهنوزبرزبان می رانم و درآتش گونه هایم می سوزم. 

۹ فروردین ۱۳۹۰

نیمی از زندگی

نیمی از زندگی 
فریدریش هولدرلین
 
آویخته
دردریا زمین
با گلابی های زرد
و پرازگل های سرخ وحشی،
شما قوهای نجیب و زیبا،
و از بوسه ها مست 
سرفروبرده 

درآب قدسی هوشیار. 

وای برمن، کجا بیابم،
گل هارا به وقت زمستان،
کجا آفتاب را
و سایه های زمین را؟
دیوارها برپایند 
بی کلام و سرد، در باد
چکاچاک پرچم هاست.

Friedrich Hölderlin: Hälfte des Lebens

 

۴ فروردین ۱۳۹۰

تاخت وتازبهار


تاخت وتازبهار
یوزف فون آیشندرف--Joseph von Eichendorff

 بر فراز دل نگرانی هاتان
از بلندای کوه به دشت نگه کردم،
پر از هزار صبح نیک
جهان در شکفتن ایستاده بود.

درنگ چرا به بطالت و غفلت ؟
آنچه زیباست از آن تو خواهد بود.
ظرافت و ناز جهان همین است
و می خواهد به تصاحب تو درآید.

بگذارید شیپور ها بغرند
و در دشت طبل ها بتازند،
یاران در ولوله اند
آنجا که بیرق راستی موج می زند.

در آبادی ها می رانیم
و قلعه ها سو سو می کنند.
اندام زیبا، خویشتن از لانه بدر آور
و بر پشت اسب همراه ما برآ.

و چون شکفتن به سر آید،
هنوز حیران و خیره در شفق
در آخرین قرارگاه شب، جستان و
 خیزان
انفجار می کنیم.

دو برگه ی گینگو



دو برگه ی گینگو

یوهان ولفگانگ گوته

برگ این درخت که ازمشرق به بوستان من سپرده شده است،
معنایی نهفته برای ذوق، چونان تهذیب برای دانایان، ارزانی می کند.

آیا این " یک " وجود زنده است که خود را در خویش قسمت کرده،
یا اینها دو تایند وچنین می کنند که آدمی آنها را " یک " انگارد؟

اندیشه ی راست را به پاسخ این سؤال شاید که یافته ام:
تو از ترانه های من در نمی یابی که من یکی و دو تایم؟

دیوان غربی-شرقی: زلیخا نامه 
Johann Wolfgang Goethe: Westöstlicher Divan