تاخت وتازبهار
یوزف فون آیشندرف--Joseph von Eichendorff بر فراز دل نگرانی هاتان
از بلندای کوه به دشت نگه کردم،
پر از هزار صبح نیک
جهان در شکفتن ایستاده بود.
درنگ چرا به بطالت و غفلت ؟
آنچه زیباست از آن تو خواهد بود.
ظرافت و ناز جهان همین است
و می خواهد به تصاحب تو درآید.
بگذارید شیپور ها بغرند
و در دشت طبل ها بتازند،
یاران در ولوله اند
آنجا که بیرق راستی موج می زند.
در آبادی ها می رانیم
و قلعه ها سو سو می کنند.
اندام زیبا، خویشتن از لانه بدر آور
و بر پشت اسب همراه ما برآ.
و چون شکفتن به سر آید،
هنوز حیران و خیره در شفق
در آخرین قرارگاه شب، جستان و
خیزان انفجار می کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر