صفحات

۴ فروردین ۱۳۹۰

تاخت وتازبهار


تاخت وتازبهار
یوزف فون آیشندرف--Joseph von Eichendorff

 بر فراز دل نگرانی هاتان
از بلندای کوه به دشت نگه کردم،
پر از هزار صبح نیک
جهان در شکفتن ایستاده بود.

درنگ چرا به بطالت و غفلت ؟
آنچه زیباست از آن تو خواهد بود.
ظرافت و ناز جهان همین است
و می خواهد به تصاحب تو درآید.

بگذارید شیپور ها بغرند
و در دشت طبل ها بتازند،
یاران در ولوله اند
آنجا که بیرق راستی موج می زند.

در آبادی ها می رانیم
و قلعه ها سو سو می کنند.
اندام زیبا، خویشتن از لانه بدر آور
و بر پشت اسب همراه ما برآ.

و چون شکفتن به سر آید،
هنوز حیران و خیره در شفق
در آخرین قرارگاه شب، جستان و
 خیزان
انفجار می کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: