صفحات

۱۰ فروردین ۱۳۹۰

ترانه یی در بیابان

کتاب خشخاش و خاطره (۱۹۵۲) شامل ۴ زیر مجموعه و ۵۶ شعر است.
برای ترجمه ی شش شعر دیگر از همین کتاب به شش شعر از پال سلان مراجعه کنید.


ترانه یی در بیابان--از کتاب "خشخاش و خاطره"

پال سلان (۱۹۷۰-۱۹۲۰)

حلقه گلی آراسته شده از سیاه برگ های نواحی آکرا:
آنجا که توسن خود رکاب زدم و خنجری به پشت مرگ.
و از پیاله های چوبین  خاکسترچشمه ها را نوشیدم

و لب کلاه بران برسر برخرابه های بهشت تاختم.   

چرا که مرده اند فرشتگان و کور شده پروردگار در نواحی آکرا، 
و کسی آنان را که به آرامش به خواب رفته اند برای من نمی پاید.
تکه تکه شده ماه، آن میخک نواحی آکرا:
و همچون خارزار می شکفند دستان حلقه ی زنگاری به دست.

چنین بایدم سرانجام به بوسه یی کمرخم کنم آنگاه که به دعا ایستاده اند در آکرا...
چه نابکار بود زره پوش شب، از قلاب هایش خون سرازیر!
و من اینک برادرخندان لب اینانم، فرشته ی پولاد پوش آکرا.
و این نام راهنوزبرزبان می رانم و درآتش گونه هایم می سوزم. 

۹ فروردین ۱۳۹۰

نیمی از زندگی

نیمی از زندگی 
فریدریش هولدرلین
 
آویخته
دردریا زمین
با گلابی های زرد
و پرازگل های سرخ وحشی،
شما قوهای نجیب و زیبا،
و از بوسه ها مست 
سرفروبرده 

درآب قدسی هوشیار. 

وای برمن، کجا بیابم،
گل هارا به وقت زمستان،
کجا آفتاب را
و سایه های زمین را؟
دیوارها برپایند 
بی کلام و سرد، در باد
چکاچاک پرچم هاست.

Friedrich Hölderlin: Hälfte des Lebens

 

۴ فروردین ۱۳۹۰

تاخت وتازبهار


تاخت وتازبهار
یوزف فون آیشندرف--Joseph von Eichendorff

 بر فراز دل نگرانی هاتان
از بلندای کوه به دشت نگه کردم،
پر از هزار صبح نیک
جهان در شکفتن ایستاده بود.

درنگ چرا به بطالت و غفلت ؟
آنچه زیباست از آن تو خواهد بود.
ظرافت و ناز جهان همین است
و می خواهد به تصاحب تو درآید.

بگذارید شیپور ها بغرند
و در دشت طبل ها بتازند،
یاران در ولوله اند
آنجا که بیرق راستی موج می زند.

در آبادی ها می رانیم
و قلعه ها سو سو می کنند.
اندام زیبا، خویشتن از لانه بدر آور
و بر پشت اسب همراه ما برآ.

و چون شکفتن به سر آید،
هنوز حیران و خیره در شفق
در آخرین قرارگاه شب، جستان و
 خیزان
انفجار می کنیم.

دو برگه ی گینگو



دو برگه ی گینگو

یوهان ولفگانگ گوته

برگ این درخت که ازمشرق به بوستان من سپرده شده است،
معنایی نهفته برای ذوق، چونان تهذیب برای دانایان، ارزانی می کند.

آیا این " یک " وجود زنده است که خود را در خویش قسمت کرده،
یا اینها دو تایند وچنین می کنند که آدمی آنها را " یک " انگارد؟

اندیشه ی راست را به پاسخ این سؤال شاید که یافته ام:
تو از ترانه های من در نمی یابی که من یکی و دو تایم؟

دیوان غربی-شرقی: زلیخا نامه 
Johann Wolfgang Goethe: Westöstlicher Divan